دل شکرنده. شکرندۀ دل. شکننده دل. شکافندۀ دل: نیست آگاه که چاه زنخ و حلقۀ زلف دلبر و دل شکن ودل شکر و دل گسل است. فرخی. ترا به میمنه و میسره روان گردد دو خیل دل شکر جان شکار از آتش و آب. مسعودسعد. ای خواب من ربوده ز یاقوت پرشکر وی تاب من فزوده ز هاروت دل شکر. عبدالواسع جبلی
دل شکرنده. شکرندۀ دل. شکننده دل. شکافندۀ دل: نیست آگاه که چاه زنخ و حلقۀ زلف دلبر و دل شکن ودل شکر و دل گسل است. فرخی. ترا به میمنه و میسره روان گردد دو خیل دل شکر جان شکار از آتش و آب. مسعودسعد. ای خواب من ربوده ز یاقوت پرشکر وی تاب من فزوده ز هاروت دل شکر. عبدالواسع جبلی
دلشکن. دل شکننده. شکننده دل. هر چیز که حزن و اندوه آورد. (ناظم الاطباء) : یکی کار پیش آمدم دل شکن که نتوان ستودنش بر انجمن. فردوسی. ز طومار آن نامۀ دل شکن چو طومار پیچید برخویشتن. نظامی. زین واقعه چرخ دل شکن را هم خسته دل و فکار بینید. نظامی. ، آنکه دل دیگران شکند. آنکه عاشق یا زیردستان را به گفتار یا کردار رنجاند. قلب شکن: نیست آگاه که چاه زنخ و حلقۀ زلف دلبر و دل شکن و دل شکر و دل گسل است. فرخی. همیشه دل به دست از بهر یار دل شکن دارم ندارد در جهان کس این دل و دستی که من دارم. غنی (از آنندراج)
دلشکن. دل شکننده. شکننده دل. هر چیز که حزن و اندوه آورد. (ناظم الاطباء) : یکی کار پیش آمدم دل شکن که نتوان ستودنش بر انجمن. فردوسی. ز طومار آن نامۀ دل شکن چو طومار پیچید برخویشتن. نظامی. زین واقعه چرخ دل شکن را هم خسته دل و فکار بینید. نظامی. ، آنکه دل دیگران شکند. آنکه عاشق یا زیردستان را به گفتار یا کردار رنجاند. قلب شکن: نیست آگاه که چاه زنخ و حلقۀ زلف دلبَر و دل شکن و دل شکر و دل گسل است. فرخی. همیشه دل به دست از بهر یار دل شکن دارم ندارد در جهان کس این دل و دستی که من دارم. غنی (از آنندراج)